پیامبر (ص) فرمودند: بر هر مسلمانی در هر روز صدقه لازم است .
برخی از اصحاب سوال کردند: یا رسول الله! چه کسی طاقت و توان این کار را دارد .
حضرت برای رفع ابهام فرمودند: بر طرف کردن موانع راه مردم، صدقه است . راهنمایی جاهل، عیادت بیمار، امر به معروف ونهی از منکر و جواب سوال، صدقه است و بااین حساب همگان می توانند صدقه بدهند .
پس از آن که آیه زکات و لزوم اخذ آن از مسلمانان، بر پیامبر(ص) نازل گردید ] اِنَّمَا الصَّدقاتُ لِلفُقَراءِ وَ المَساکین وَ العامِلینَ عَلَیها … (1)
پیامبر(ص) دستور داد که از دارایی های مسلمانان، مالیاتی به عنوان "زکات" و "صدقه" دریافت کرده و در امر حکومت اسلامی و هزینه کردن در مواردی چون تامین معیشت مستمندان، آزادی بردگان، تامین رهگذران وامانده، کمک به بدهکاران ورشکسته و تالیف قلوب دشمنان و امثال آن ها مصرف نمایند.
ابن هشام مى نویسد: اسماء دختر عمیس ، همسر عبدالله بن جعفر گفته است : روزى که جعفر در جنگ موته به شهادت رسید، پیامبر صلى الله علیه و آله به خانه ما آمد. من تازه از کار خانه ، شست و شو و نظافت بچه ها فارغ شده بودم ، به من فرمود: فرزندان جعفر را پیش من آور. آنان را پیش آن حضرت بردم ، بچه ها را در آغوش گرفت و شروع به نوازش آنان کرد، در حالى که اشک از دیدگان آن بزرگوار سرازیر بود.
من پرسیدم : اى رسول خدا، پدر و مادرم فدایت باد. چرا گریه مى کنى ؟ مگر درباره جعفر و همراهانش به شما خبرى رسیده است ؟ فرمود: آرى ، آنها امروز به شهادت رسیدند.
هنگامى که پیامبر صلّى اللَّه علیه و آله به مدینه هجرت کرد، جمعى از مسلمانان نیز به مدینه هجرت کردند، این مسلمانان در مدینه، نه خانه داشتند و نه مال و ثروتى که بتوانند با آن، زندگى خود را تأمین کنند، پیامبر صلّى اللَّه علیه و آله آنها را در کنار مسجد، پناه دیوار مسجد جا داده بود، و به آنها -اصحاب صفّه- مىگفتند،
ابن عباس گوید: در روز پیروزى بر یهود بنى نضیر که پس از جنگ احد در سال سوم هجرت واقع شد و اموال بسیارى را از بنى نضیر بدست مسلمین افتاد و یهود چون بدون جنگ تسلیم شدند، اموالشان به عنوان فیى ء که بخشى از انفال است در اختیار پیامبر صلّى اللَّه علیه و آله قرار گرفت.
پیامبر صلّى اللَّه علیه و آله به انصار (مسلمانانى که اهل مدینه بودند) فرمود: اگر مایل هستید اموال و خانههایتان از آن شما باشد، ولى از این غنایم فىء چیزى به شما داده نشود. انصار که آمادگى تا حدّ ایثار در راه اسلام و مسلمین را داشتند، گفتند: هم اموال و خانههایمان را بین مهاجران تقسیم کنید، و هم چشمداشتى به غنائم نداریم« و به این ترتیب: مهاجران را بر خود مقدم داشتند. در این وقت آیه 9 سوره حشر در فضیلت کار انصار نازل شد که بخشى از آیه این است: وَ الَّذینَ تَبَوَّؤُا الدّارَ وَ اْلإیمانَ مِنْ قَبْلِهِمْ یُحِبُّونَ مَنْ هاجَرَ إلَیْهِمْ وَ لا یَجِدُونَ فىصُدُورِهِمْ حاجَةً مِمّا أُوتُوا وَ یُؤْثِرُونَ عَلى أنْفُسِهِمْ وَ لَوْ کانَ بِهِمْ خَصاصَةٌ وَ مَنْ یُوقَ شُحَّ نَفْسِهِ فَأُولئِکَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ (59حشر/9) و [براى] کسانى که پیش از آنان در سراى اسلام [مدینه] جاى گرفتند و ایمان را پذیرفتند، کسانى را که به سوى آنان هجرت کردهاند، دوست مىدارند و نسبت به آنچه به ایشان داده شده است، در دل خود احساس نیاز نمىکنند، و [آنان را] ولو خود نیازمندى داشته باشند، بر خود برمىگزینند، و کسانى که از آزمندى نفس خویش در امان مانند، آنانند که رستگارند.
مهاجران، انصار را از خود مقدم مىدارند، هر چند به آن نیاز دارند.
آرى مسلمانان راستین صدر اسلام این گونه آمادگى در انفاق و تقویت مالى مسلمانان دیگر داشتند که مسلماً نقش موثرى در پیروزى داشت.
عده اى از اهل مدینه ، پیامبر صلى الله علیه و آله و پنج نفر از اصحاب او را به غذایى که آماده کرده بودند، دعوت نمودند. حضرت دعوت آنها را پذیرفت ، اما وقتى به منزل میزبان مى رفتند، در بین راه یک نفر دیگر که دعوت نشده بود، به آنها گروید. وقتى به منزل نزدیک شدند، پیامبر صلى الله علیه و آله به او گفت : آنها تو را دعوت نکرده اند، همین جا بنشین تا من با آنها صحبت کنم و همراهى تو را، با آنها در میان بگذارم و اجازه ورودت را بگیرم
رسول اکرم صلّى اللَّه علیه و آله به عیادت بیمارى آمدند و از او احوالپرسى کرده و فرمودند: جریان بیمارى تو چیست؟ عرض کرد: شما نماز مغرب را براى ما خواندید و در نماز سوره قارعه را قرائت فرمودید پس از آن من گفتم بار خدایا اگر براى من در نزد تو گناهى است که مىخواهى مرا به خاطر آن در آخرت عذاب کنى آن عذاب را زودتر در این جهان پیش آور و به آخرت نینداز.
مردى به محضر رسول خدا صلى الله علیه و آله مشرف گردید، و عرض کرد: یا رسول الله به چه کسى نیکى کنم ؟
پیامبر صلى الله علیه و آله فرمود: به مادرت
دوباره سؤ ال کرد: سپس به چه کسى نیکى کنم ؟
حضرت فرمود: به مادرت
بار دیگر سوال کرد: و سپس به چه کسى نیکى کنم ؟
حضرت فرمود: به مادرت
بار چهارم سؤ ال کرد: آنگاه به چه کسى نیکى کنم ؟
پیامبر صلى الله علیه و آله فرمود: به پدرت.
هنگامى که ابراهیم پسر رسول خدا صلى الله علیه و آله چشم از جهان فرو بست . در همان روز خورشید گرفت .
عده اى گفتند:
خورشید نیز به خاطر مرگ ابراهیم غمگین است (و این علامت عظمت رسول خداست ).
به گذشتهء پرمشقت خویش مىاندیشید،به یادش مىافتاد که چه روزهاى تلخ و پرمرارتى را پشت سر گذاشته،روزهایى که حتى قادر نبود قوت روزانهء زن و کودکان معصومش را فراهم نماید.با خود فکر مىکرد که چگونه یک جملهء کوتاه- فقط یک جمله-که در سه نوبت پردهء گوشش را نواخت،به روحش نیرو داد و مسیر
روزى پیامبر صلى الله علیه و آله با گروهى از مسلمانان در مکانى نماز مى گزارد.
هنگامى که آن حضرت به سجده مى رفت ، حسین علیه السلام که کودک خردسالى بود، بر پشت رسول خدا صلى الله علیه و آله سوار مى شد و پاهاى خود را حرکت مى داد و هى هى مى کرد.
رسول اکرم صلى اللََّه علیه و آله طبق معمول در مجلس خود نشسته بود.یاران گرداگرد حضرتش حلقه زده او را مانند نگین انگشتر در میان گرفته بودند.در این بین یکى از مسلمانان-که مرد فقیر ژنده پوشى بود-از در رسید و طبق سنت اسلامى-که هرکس در هر مقامى هست،همینکه وارد مجلسى مىشود باید ببیند هر کجا جاى خالى هست همان جا بنشیند و یک نقطهء مخصوص را به عنوان اینکه شأن من چنین اقتضا مىکند در نظر نگیرد-
جابر بن عبداللَّه انصارى گفت: ما در کنار خانه خدا در خدمت پیغمبر اکرم صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم بودیم که على به سوى ما آمد. هنگامى که چشم پیامبر صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم به او افتاد فرمود: برادرم به سراغ شما مىآید. سپس رو به کعبه کرد و فرمود: به خداى این کعبه قسم که این مرد و شیعیانش در قیامت
از عجیب ترین طرق مبارزه با قرآن، همان بلایى بود که برسر (اسعد بن زراره) آوردند. او از طایفه (خزرج) بود که سالیان دراز با طایفه (اوس) جنگ و ستیز داشتند. هنگامى که از (مدینه) براى جلب همکارى نظامى مردم مکه به آنجا آمد در ملاقاتهاى اولیه از دوست قدیمیش (عتبة بن ربیعه) این جمله را شنید: (این روزها شخصى به نام (محمّد صلّى اللَّه علیه و آله) در مکه پیدا شده که بر ضد آیین
روزی پیامبر به طرف آسمان نگاه کرده و خندید، شخصی علت را پرسید؟ پیامبر فرمود: به آسمان نگاه کردم دیدم دو فرشته به زمین آمدند تا پاداش عبادت شبانه روزی بنده با ایمانی را که هر روز در محل نماز خود مشغول است بنویسند که او را نیافتند و در بستر بیماری یافتند به آسمان رفته و کسب تکلیف کردند خداوند فرمود: تا او در بستر بیماری است همان پاداش را که هر روز برای او می نوشتید بنویسید
حضرت امام صادق (علیه السلام) مى فرماید : پیراهن رسول خدا (صلى الله علیه وآله) کهنه شده بود ، مردى خدمت رسول خدا (صلى الله علیه وآله) آمد و دوازده درهم به حضرت هدیه داد . حضرت به على (علیه السلام) فرمود : این دوازده درهم را بگیر و براى من پیراهنى بخر تا بپوشم .
بر حسب آنچه که از تواریخ و روایات مستفاد مىشود، اثرى که آیات شریفه سوره هود بر روى پیغمبر اکرم گذاشت از هر یک از آیات دیگر قرآنى بیشتر بود و هیچ یک از آیات بدین گونه آن حضرت را تحت تأثیر قرار نداد. این آیه پیامبر را از پا در آورد و حداکثر تأثیر را روى آن حضرت گذاشت.
هرگاه پیامبر صلى الله علیه و آله تصمیم مى گرفت لشگرى را به جنگى بفرستد، آنها را مى طلبید و در مقابل خود نشانده و مى فرمود: به نام خدا و در راه خدا و بر روش پیامبر او حرکت کنید. به دشمنان خویش خیانت نکنید، آنها را مثله ننمائید و با آنها مکر نورزید. پیرمرد ضعیف و زن و کودک را نکشید. درختان را قطع ننمائید، مگر اینکه ناچار شوید. هر کس از مسلمین از کوچک و بزرگ توجهى به یکى از مشرکین داشته باشد و او را پناه بدهد، او در امان است تا کلام خدا را بشنود، اگر از شما متابعت کرد از برادران دینى شما محسوب مى شود، و اگر امتناع کرد، او را به منزلگاه خود برسانید و از خدا استعانت جوئید.
تا آخر،هیچ یک از شاگردان نتوانست به سؤالى که معلم عالیقدر طرح کرده بود جواب درستى بدهد.هرکس جوابى داد و هیچ کدام مورد پسند واقع نشد.سؤالى که رسول اکرم در میان اصحاب خود طرح کرد این بود: «در میان دستگیرههاى ایمان کدام یک از همه محکمتر است؟». یکى از اصحاب:نماز. رسول اکرم:نه. دیگرى:زکات.
امام صادق علیه السلام فرمودند: رسول خدا صلى الله علیه و آله با مسلمانان خواندن نماز ظهر را با جماعت شروع کردند، ولى بر خلاف معمول ، دیدند آن حضرت دو رکعت آخر نماز ظهر را با شتاب به پایان رسانید. بعد از نماز، مردم از آن حضرت پرسیدند: چه شده ؟ مگر حادثه اى رخ داده که شما نماز را با عجله تمام کردید؟ پیامبر صلى الله علیه و آله فرمودند: اما سمعتم صراخ الصبى . یعنى : آیا شما فریاد گریه کودک را نشنیدید؟
در ضمن احتجاجى که عدهاى از مشرکین قریش با پیغمبر اکرم صلّى اللَّه علیه و آله کردند، ابوجهل گفت: در این جا سخن دیگرى نیز هست، مگر تو اینطور نمىگویى که قوم موسى وقتى تقاضا کردند خدا را آشکار ببینند بوسیله صاعقهاى آتش گرفتند اگر تو پیغمبرى، ما نیز مىخواهیم تا ما را بسوزاند. زیرا آنچه ما مىخواهیم عظیمتر است از خواسته قوم موسى، چون آنها ایمان داشتند ولى تقاضاى دیدن آشکارا نمودند ولى ما مىگوییم ایمان نمىآوریم مگر خدا را با ملائکه بیاورى تا به چشم خود ببینیم.
روزى پیامبر نشسته بود، امام حسن و امام حسین علیه السلام وارد شدند. حضرت به احترام آنان از جاى برخاست و به انتظار ایستاد. چون کودکان در راه رفتن ضعیف بودند، لحظاتى چند طول کشید. بدین جهت پیامبر صلى الله علیه و آله به سوى آنان رفت و استقبال کرد. آغوش خود را گشود و هر دو را بر دوش خویش سوار کرد و به راه افتاد و مى فرمود: فرزندان عزیز، مرکب شما چه خوب مرکبى است و شما چه سواران خوبى هستید.
رسول خدا صلى الله علیه و آله روزى وارد مسجد شد و مشاهده فرمود دو جلسه تشکیل یافته است .
یکى ، جلسه علم و دانش است ، که در آن از معارف اسلامى بحث مى شود و دیگرى جلسه دعا و مناجات است ، که در آن خدا را مى خوانند و دعا مى کنند.
پیمغبر صلى الله علیه و آله فرمود:
رسول خدا صلى الله علیه و آله در مسجد نشسته بودند که مردى وارد شد و آن حضرت به احترام او از جاى خویش برخاست . مرد گفت : اى رسول خدا! جاى گسترده و وسیع است . آن حضرت فرمود: این از حقوق مسلمان بر مسلمان دیگر است که چون وى را براى نشستن نزدیک خویش دید، براى او جابجا شود.
ابى سعد بن معلّى گوید: من مشغول نماز بودم که رسول خدا صلّى اللَّه علیه و آله مرا صدا زد جواب ایشان را ندادم، پس از تمام شدن نماز عرض کردم:
یا رسول اللَّه مشغول نماز بودم که جواب شما را ندادم.
شخصى وارد بر پیامبر صلّى اللَّه علیه و آله شد و گفت: یا رسول اللَّه به من قرآن بیاموز. حضرت او را به یکى از یارانش سپرد. او دست تازه وارد را گرفت و به کنارى برد و سوره اذا زلزلت را تلاوت کرد و به او یاد داد تا رسید به آیه:
فَمَنْ یَعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَّةٍ خَیْراً یَرَهُ (99زلزال/7) پس هر کس همسنگ ذرهاى عمل خیر انجام داده باشد، [پاداش] آن را مىبیند.
جنازه مردى را آوردند تا رسول خدا صلى الله علیه و آله بر آن نماز گزارد.
پیامبر صلى الله علیه و آله به اصحاب خود فرمود: شما بر او نماز بخوانید، اما من نمى خوانم .
اصحاب گفتند: یا رسول الله ! چرا بر او نماز نمى گزارى ؟
حضرت فرمود: زیرا بدهکار مردم است .
ابو قتاده گفت : من ضامن مى شوم که قرض او را ادا کنم .
پیامبر صلى الله علیه و آله فرمود: به طور کامل ادا خواهى کرد؟
ابو قتاده : بله ، بطور کامل خواهم کرد. آنگاه پیامبر صلى الله علیه و آله بر او نماز گزارد.
ابو قتاده گوید: بدهکارى آن مرد هفده یا هجده درهم بود.
پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله بر گروهى از مردم فرمودند که پیرامون مردى که سخت ترین و سنگین ترین سنگ را بلند مى کرد حلقه زده بودند حضرت فرمودند: چه خبر است ؟ عرض کردند: این مرد سنگى را که وزنه بزرگ براى سنجش زورمندان است ، بر مى دارد. فرمودند: آیا میل دارید به کسى که زورمندتر از او باشد، به شما خبر دهم ؟ و آن مردى است که دیگرى دشنامش گوید و او بردبارى به خرج دهد و برنفس و خشم خود و شیطان خویش حریف پیروز گردد.
ابن عباس گفت: رسول خدا(ص) در «بطن نخله» با بنی اَنمار جنگ کرد و ایشان را به هزیمت کرد و مال ایشان به غنیمت برداشت و دشمنان، همه بگریختند و پراکنده گشتند.
رسول خدا و یاران، آن جا ساکن شدند و بیارمیدند و سلاحها بنهادند. پس رسول خدا(ص) تنها برخاست و حاجتی را که در پیش داشت، به گوشهای باز شد و زیر درختی فرو آمد.
ابن عباس گفت: رسول خدا(ص) در «بطن نخله» با بنی اَنمار جنگ کرد و ایشان را به هزیمت کرد و مال ایشان به غنیمت برداشت و دشمنان، همه بگریختند و پراکنده گشتند.
رسول خدا و یاران، آن جا ساکن شدند و بیارمیدند و سلاحها بنهادند. پس رسول خدا(ص) تنها برخاست و حاجتی را که در پیش داشت، به گوشهای باز شد و زیر درختی فرو آمد.
اواخر تابستان بود و گرما بیداد مىکرد.خشکسالى و گرانى اهل مدینه را به ستوه آورده بود.فصل چیدن خرما بود.مردم تازه مىخواستند نفس راحتى بکشند که رسول اکرم به موجب خبرهاى وحشتناکى-مشعر به اینکه مسلمین از جانب شمال شرقى از طرف رومیها مورد تهدید هستند-فرمان بسیج عمومى داد.
نماز صبح را رسول اکرم در مسجد با مردم خواند.هوا دیگر روشن شده بود و افراد کاملاً تمیز داده مىشدند.در این بین چشم رسول اکرم به جوانى افتاد که حالش غیرعادى به نظر مىرسید.سرش آزاد روى تنش نمىایستاد و دائما به این طرف و آن طرف حرکت مىکرد.
سالهاى آغاز بعثت پیامبر اسلام، در مکه شخصى بود به نام ولید بن مغیره که در حجاز و اطراف آن به عنوان رئیس زیرک و هوشمند عرب شهرت داشت. او عموى ابوجهل بود، و مردم در اختلافات خود به او مراجعه مىکردند و قضاوت او را مىپذیرفتند ولید علاوه بر موقعیت اجتماعى، از سرمایهداران آن عصر نیز به شمار مىآمد، ده نفر از غلامان او، همواره با پولهاى کلان او به تجارت و رباخوارى و افزایش ثروت او از راههاى مختلف مىپرداختند.
ماجراى علاقه مندى و عشق سوزان مردى که کارش فروختن روغن زیتون بود نسبت به رسول اکرم،معروف خاص و عام بود.همه مىدانستند که او صادقانه رسول خدا را دوست مىدارد و اگر یک روز آن حضرت را نبیند بیتاب مىشود.او به دنبال هر کارى که بیرون مىرفت،اول راه خود را به طرف مسجد(یا خانهء رسول خدا یا هر نقطهء دیگرى که پیغمبر در آنجا بود)کج مىکرد و به هر بهانه بود خود را به پیغمبر مىرساند و از دیدن پیغمبر توشه برمىگرفت و نیرو مىیافت،سپس به دنبال کار خود مىرفت.
روزی رسول اکرم صلی الله علیه و آله بسیار ناراحت بود. در این حالت، عربی آمد و خواست نزد حضرت برود و مطلبی بگوید. اصحاب به او گفتند: امروز حضرت ناراحت است و صلاح نیست مزاحم بشوی!
مرد عرب گفت: به خدا سوگند نزد او می روم و او را می خندانم و از ناراحتی بیرون می آورم. ».
مسجدالنبی پر از جمعیت بود . علاوه بر ساکنان شهر مدینه عده زیادی از تازه مسلمانان قبایل اطراف به دیدار رسول خدا (ص) آمده بودند . زن و مرد و پیر و جوان در فضای شورانگیز مسجد پیامبر مبهوت سیمای نورانی فرستاده ای مهربان از جانب خدایی مهربان تر بودند . هر کس سؤالی داشت می پرسید و پاسخ می شنید; پاسخهایی که همه نویدبخش زندگی متفاوت و دیگرگونی بودند .
شخصى (یهودى ) آمد خدمت رسول اکرم (ص ) و مدعى شد که من از شما طلبکار هستم و الان در همین کوچه هم بایستى طلب مرا بدهید.
پیامبر فرمودند: اولا که شما از من طلبکار نیستید، ثانیا اجازه بدهید که من بروم منزل و پول براى شما بیاورم . پول همراه من در حال حاضر نیست .
صبحگاهی امیرالمؤمنین وارد مسجد شد و فرمود: در خواب پیامبر اکرم(ص) را دیدم بمن فرمود، سلمان از دنیا رفت او را غسل بدهم و کفن کنم، نماز بر بدنش بخوانم و دفن نمایم اینک من برای تجهیز سلمان عازم مدائن هستم. هنوز ظهر نشده بود برگشت، فرمود: او را دفن کردم اما بیشتر مردم این حرف را باور نمی کردند تا اینکه نامه ای از مدائن رسید که سلمان در فلان روز از دنیا رفت مرد عربی آمد او را غسل داد و کفن کرد و نماز خواند و رفت همه مردم از این جریان تعجب کردند.(دارالسلام، ج1، ص 62)
آن شب را رسول اکرم در خانهءام سلمه بود.نیمههاى شب بود کهام سلمه بیدار شد و متوجه گشت که رسول اکرم در بستر نیست.نگران شد که چه پیش آمده؟ حسادت زنانه،او را وادار کرد تا تحقیق کند.از جا حرکت کرد و به جستجو پرداخت.دید که رسول اکرم در گوشهاى تاریک ایستاده،دست به آسمان بلند کرده اشک مىریزد و مىگوید: «خدایا چیزهاى خوبى که به من دادهاى از من نگیر،خدایا مرا مورد
سمرة بن جندب یک اصله درخت خرما در باغ یکى از انصار داشت.خانهء مسکونى مرد انصارى که زن و بچهاش در آنجا به سر مىبردند همان دم در باغ بود. سمره گاهى مىآمد و از نخلهء خود خبر مىگرفت یا از آن خرما مىچید.و البته طبق قانون اسلام«حق»داشت که در آن خانه رفت و آمد نماید و به درخت خود رسیدگى کند.